part40

چند دقیقه بعد، از حمام بیرون اومدیم. حوله رو محکم دور خودم پیچیدم و به سمت لباس‌هام رفتم. هنوز دلم درد می‌کرد، ولی سعی کردم بهش اهمیت ندم. لباس‌هایی که برام آورده بود رو برداشتم و با تردید نگاهشون کردم.

این چیه دیگه؟
_ لباسته، بپوش بریم.

ولی این خیلی بازه!
_ مگه قبلاً لباسای باز نمی‌پوشیدی؟

اون فرق داشت، این انگار فقط برای...
_ ساکت شو، زودتر بپوش.

چشم‌غره‌ای بهش رفتم اما چیزی نگفتم. بالاخره لباس رو پوشیدم، هرچند که حس راحتی نداشتم. جونگکوک با نگاهش از بالا تا پایینم رو برانداز کرد و لبخند رضایتمندانه‌ای زد.

_ خوب شد، حالا بریم.

کوک؟
_ هوم؟

مطمئنی که اون بچه از تو نیست؟
_ گفتم که، نیست. فقط می‌خواد از من سوءاستفاده کنه.

نفس عمیقی کشیدم و سری تکون دادم. دستم رو گرفت و از اتاق بیرون رفتیم. وقتی به ماشین رسیدیم، کمکم کرد سوار بشم و خودش پشت فرمان نشست. سکوت بینمون حاکم شد.

کوک؟
_ چیه؟

چرا میریم پیش مامانت؟
_ چون اینجا امن نیست.

حرفی نزدم. فقط به بیرون خیره شدم

سیزده بدرتون مبارک سعی میکنم تا اون موقعه خیلی پارت بزارم
و امکان داره بعد از شروع مدرسه کم تر پارت بزارم چون امتحاناتم شروع میشه
بعد از مدرسه حتما واستون پارت میزارم
درخواستی هم مینویسم ♡♡♡
دیدگاه ها (۱۴)

part41

part42

لباس ات ارایش ات شرط پارت بعد 10 تا لایک و کامنت هرکی یه دون...

لباس ا/ت برای خواب

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط